دورنگی داشتن. [ دُ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) دورنگ بودن. دورنگ شدن. به دورنگ متلون گشتن. ( یادداشت مؤلف ). به دورنگ درآمدن. || دورنگی و نفاق نمودن. منافق و دورو بودن : چون شب و چون روز دورنگی مدارصورت رومی رخ زنگی مدار.نظامی.