دور دور

لغت نامه دهخدا

دوردور. [ رِ / رْ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) سخت دور. بسیار دور. ( یادداشت مؤلف ) :
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دوردور افتاده ای بنگر تو نیک.
مولوی.
غرب ؛ دوردور شدن. ( منتهی الارب ).
- دوردور راه رفتن ؛ دورادور رفتن. کنایه است از خود را کنار و بیگانه داشتن. ( لغت محلی شوشتر ).

دوردور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] ( اِ ) بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی. ( ناظم الاطباء ). || گردش و چرخش :
حکم تو به رقص رقص خورشید
انگیخته سایه های جانور
صنع تو به دوردور گردون
آمیخته رنگهای دلبر.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی .

پیشنهاد کاربران

بیت آخر � حکم تو برقص رقص خورشید. . . . � از سنایی است نه ناصر خسرو لطفاً اصلاح کنید همین الان در دیوان سنایی این بیت را می بینم
دور دور
cruising به معنی گشت زدن.
دوردور! - با دُردُر دواملایی است - در گویش خیابانی و تهرانی ( کوچه خیابانی ) -
این واژه وقتی بکار می رود که بخواهندجایی ( منظور محلِّ مُخ زنی ) را پیاده یا با ماشین گشتی بزنند تا مُخ زنی کنند یا نخی بِدَن ( نخ دادن! ) -
...
[مشاهده متن کامل]

معنی: دور زنی، گشت و گذار، گردش، چرخیدن، فر خوردن، تاب خوردن -
علافی ( الافی یا علافی:چون مثل علف هرز ) ، بی بند و باری، ولنگاری، ولگردی، پَرسه زنی!

با دُردُر دواملایی است - در گویش خیابانی و تهرانی ( کوچه خیابانی ) -
این واژه وقتی بکار می رود که بخواهند جایی ( منظور محلِّ مُخ زنی ) را پیاده یا با ماشین گشتی بزنند تا مُخ زنی کنند یا نخی بِدَن ( نخ دادن! ) -
...
[مشاهده متن کامل]

معنی: دور زنی، گشت و گذار، گردش، چرخیدن، فر خوردن، تاب خوردن -
علافی ( الافی یا علافی:چون مثل علف هرز ) ، بی بند و باری، ولنگاری، ولگردی، پَرسه زنی!

بپرس