ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته.
نظامی.
رجوع به دور شود.دورادور. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله بسیار. از دور. ( ناظم الاطباء ). از ساحت دور. از بسیار دور. ( یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509 ). علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد از یک جانب رود درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ).
مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور
اگر برابر من شاعری و نظم آرای.
سوزنی.
به نوشانوش می در کاس می داشت ز دورادور شه را پاس می داشت.
نظامی.
نه گنج وصل تمنا کنم نه گنج حضورخوشم به خواری هجر و نگاه دورادور.
امیرشاهی ( از آنندراج ).
- از دورادور کسی را شناختن ؛ آشنایی اسمی داشتن با کسی. از طریق آثار و ذکر او بوسیله ٔدیگران کسی را شناختن : از دورادور او را می شناسم ؛ نام او را شنیده ام. ( از یادداشت مؤلف ).- دوختن جامه دورادور ؛ با بخیه های گشاد دوختن آن را. ( یادداشت مؤلف ): شصر؛ دورادور دوختن. ( منتهی الارب ).
|| ( ص مرکب ) بعید. مستبعد. غیرممکن و غیرمحتمل :
گر به رویت کنند نسبت حور
جان من نسبتی است دورادور.
حیاتی گیلانی ( از آنندراج ).