دور گشتن

لغت نامه دهخدا

دور گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) دور گردیدن. دور شدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دور شدن و دور گردیدن شود.

فرهنگ فارسی

دور گردیدن .

پیشنهاد کاربران

بدرودشدن ؛ جدا شدن. دور شدن. خداحافظی گفتن. وداع گفتن :
شد ز من بدرود گر بختیم بودی پیش از آنک
او ز من بدرود رفتی من ز جان بدرودمی.
خاقانی.
ای همنفسان مجلس رود
بدرود شوید جمله بدرود.
نظامی.
زآن غنا و زآن غنی مردود شد
که ز قدرت صبرها بدرود شد.
مولوی.

بپرس