دور گردیدن

لغت نامه دهخدا

دور گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دور شدن. دور گشتن. ( یادداشت مؤلف ). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب ؛ دور گردیدن از دیار خویش. شطورة. شطور. شطارة؛ دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. ( منتهی الارب ) :
که از فر و اورنگ او در جهان
بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب
سر شهریار اندر آمد بخواب.
فردوسی.
رجوع به دور شدن شود.

فرهنگ فارسی

دور شدن . دور گشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس