دور گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دور شدن. دور گشتن. ( یادداشت مؤلف ). عران. انزیاح. زیوح. زیح. قصاء. قصاء. میط. میطان. طحو. نزح. نزوح. طلق. تنفل. اغراب ؛ دور گردیدن از دیار خویش. شطورة. شطور. شطارة؛ دورگردیدن از مردمان به رغم ایشان. ( منتهی الارب ) : که از فر و اورنگ او در جهان بدی دور گشت آشکار ونهان.
فردوسی.
چو از سروبن دورگشت آفتاب سر شهریار اندر آمد بخواب.