دور کشیدن

لغت نامه دهخدا

دورکشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) به درازا کشیدن. طول کشیدن. طول یافتن. زمانی دیر ادامه یافتن. دیرزمانی ادامه داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور کشیده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122 ).

فرهنگ فارسی

به درازا کشیدن .

پیشنهاد کاربران

دور کشیدن ؛ دیر کشیدن. مدتی زیاد گذشتن. ادامه داشتن برای مدتی دراز : ابومطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی و پدری داشت بواحمد خلیل نام ، شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود. . . بماند به جانب خانه نرف

بپرس