دورنظر. [ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) شیئان. ( منتهی الارب ). دورنگر. دوربین. دوراندیش. مآل اندیش : به دیده خرد زودیاب دورنظرهمی ببیند مغز اندر استخوان سخن.سوزنی.