- دور شدن از چیزی ؛ دوری گزیدن از آن. پرهیز کردن از آن. فاصله گرفتن از آن. کناره گرفتن از آن. اجتناب ورزیدن از آن. بدان مبادرت نکردن. ( یادداشت مؤلف ) :
قند جدا کن ازاوی دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا آن پسند.
رودکی.
چنین گفت طلحند جنگی به گوکه از باد ژوبین من دورشو.
فردوسی.
بروی [ مردم ] واجب گشت... تا هر چه ستوده تر سوی آن گراید و از هر چه نکوهیده تر از آن دور شود. ( تاریخ بیهقی ).گفتی مگر که دور نباید شد
زین تلخ و شور و چرب و خوش و شیرین.
ناصرخسرو.
رنج مشو راحت رنجور باش ساعتی از محتشمی دور باش.
نظامی.
- دور شدن از راهی ؛ بدان راه قدم ننهادن. از آن طریق دوری گزیدن : راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه وترفنج.
رودکی.
گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا به سردر ناید اسبت ای پسر.
ناصرخسرو.
|| آسودن از آن چیز. رهایی یافتن از آن : بیاسود و از رنجگی دور شد
وز آنجا به شهر فغنشور شد.
اسدی.
- دور شو! کور شو! ؛ برد. بردابرد. ازره برد. رجوع به برد و بردابرد. شود.بیشتر بخوانید ...