ماندن، از حرکت بازداشتن، طفره زدن، قصور ورزیدن، به اخور بستن، دور سرگرداندن
دور سرگرداندن
مترادف ها
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
در زبان و فرهنگ ترکی گرداندن چیزی به دور سر چیز دیگر یعنی فدا کردن آن . به عنوان مثال اگر پولی را دور سر کسی بگردانند در اصل آن پول را فدای او کرده اند.
حسین منزوی خطاب به دخترش غزل گفته:
( ( سن اولان یئرده گولوم!گول نه دی؟دور گلشنی گز
... [مشاهده متن کامل]
قوی سنین باشیوا، پروانه دولانسین غزلیم ) )
ترجمه: غزلم دختر گلم! آنجا که تو حاضر باشی گل دیگر چه معنایی خواهد داشت؟ برخیز در این گلشن قدم بزن. بگذار پروانه ها دور سر تو بگردند و خود را فدای تو نمایند .
( ( حسین منزوی ، ترکی شعرلر، دومان ) )
شهریار در شعر خان ننه گفته:
خان ننه ، هایاندا قالدین
بئله باشیوا دولانیم
ترجمه: خان ننه! وای بر من! نمی دانم در کدام یک از پیچ و تاب های مسیر زندگی تو را گم کردم. اگر روزگار اجازه می داد بارها و بارها دور سرت می گشتم و خود را فدای تو می کردم.
باید بگویم پدر من نه خواهر و نه برادر داشت و تنها فرزند خانواده بوده یعنی من عمو و عمه نداشتم پدرش به او گفته بود که هفت خواهر و برادرش در همان دوران کودکی در سه و چهار سالگی همگی بر اثر بیماری مرده بودند. آخرین فرزندش که پدرم بود دو سه سالش بوده که مریض می شود. مادرش می ترسد آخرین فرزندش را هم از دست بدهد . لذا او را در وسط خانه نشانده و چندین بار دور سرش می گردد و از خدا می خواهد که درد و بلای فرزندم را به جان من بینداز. بعد از یک هفته خودش می میرد ولی فرزندش باقی می ماند. یعنی اعتقاد داشتند اگر کسی دور سر کسی دیگر بگردد در اصل خود را فدای او ساخته است. من این قضیه را به یک روانشناس تعریف کردم ایشان گفتند چون از روی اعتقاد و خالصانه این کار را کرده اند امکان مرگش وجود داشته.
پدرم می گفت من مرگ مادرم به زور یادم می آید. پسر عمویی داشتم او یک سال از من بزرگتر بود مادرم مرده بود و مردم آمده بودند جنازه اش را ببرند. ما را نشانده بودند روی پله هایی که به پشت بام می رفت و به داخل کلاه مان کشمش ریخته بودند که بخوریم. پسر عمویم به خاطر مرگ مادر من گریه می کرد و من به او تسلا می دادم و می گفتم: گریه نکن کشمشت را بخور. بلاخره همه مادرشان یک روزی می میرد. البته پدرم به من گفته بود گریه نکنم گفته بود:؟"عیبی ندارد بالاخره مادر همه یک روزی خواهد مرد. ناراحت نباش و گریه نکن و کشمشت را بخور" و در اصل من هم حرف پدرم را به او می گفتم. بعدها تا زنده بود بارها و هر چند گاهی از این داستان یاد می کرد آهی می کشید و همیشه می گفت: "مادر جان چه می شد تو زنده بودی من دور سرت می گشتم". ( نگارنده )
حسین منزوی خطاب به دخترش غزل گفته:
( ( سن اولان یئرده گولوم!گول نه دی؟دور گلشنی گز
... [مشاهده متن کامل]
قوی سنین باشیوا، پروانه دولانسین غزلیم ) )
ترجمه: غزلم دختر گلم! آنجا که تو حاضر باشی گل دیگر چه معنایی خواهد داشت؟ برخیز در این گلشن قدم بزن. بگذار پروانه ها دور سر تو بگردند و خود را فدای تو نمایند .
( ( حسین منزوی ، ترکی شعرلر، دومان ) )
شهریار در شعر خان ننه گفته:
خان ننه ، هایاندا قالدین
بئله باشیوا دولانیم
ترجمه: خان ننه! وای بر من! نمی دانم در کدام یک از پیچ و تاب های مسیر زندگی تو را گم کردم. اگر روزگار اجازه می داد بارها و بارها دور سرت می گشتم و خود را فدای تو می کردم.
باید بگویم پدر من نه خواهر و نه برادر داشت و تنها فرزند خانواده بوده یعنی من عمو و عمه نداشتم پدرش به او گفته بود که هفت خواهر و برادرش در همان دوران کودکی در سه و چهار سالگی همگی بر اثر بیماری مرده بودند. آخرین فرزندش که پدرم بود دو سه سالش بوده که مریض می شود. مادرش می ترسد آخرین فرزندش را هم از دست بدهد . لذا او را در وسط خانه نشانده و چندین بار دور سرش می گردد و از خدا می خواهد که درد و بلای فرزندم را به جان من بینداز. بعد از یک هفته خودش می میرد ولی فرزندش باقی می ماند. یعنی اعتقاد داشتند اگر کسی دور سر کسی دیگر بگردد در اصل خود را فدای او ساخته است. من این قضیه را به یک روانشناس تعریف کردم ایشان گفتند چون از روی اعتقاد و خالصانه این کار را کرده اند امکان مرگش وجود داشته.
پدرم می گفت من مرگ مادرم به زور یادم می آید. پسر عمویی داشتم او یک سال از من بزرگتر بود مادرم مرده بود و مردم آمده بودند جنازه اش را ببرند. ما را نشانده بودند روی پله هایی که به پشت بام می رفت و به داخل کلاه مان کشمش ریخته بودند که بخوریم. پسر عمویم به خاطر مرگ مادر من گریه می کرد و من به او تسلا می دادم و می گفتم: گریه نکن کشمشت را بخور. بلاخره همه مادرشان یک روزی می میرد. البته پدرم به من گفته بود گریه نکنم گفته بود:؟"عیبی ندارد بالاخره مادر همه یک روزی خواهد مرد. ناراحت نباش و گریه نکن و کشمشت را بخور" و در اصل من هم حرف پدرم را به او می گفتم. بعدها تا زنده بود بارها و هر چند گاهی از این داستان یاد می کرد آهی می کشید و همیشه می گفت: "مادر جان چه می شد تو زنده بودی من دور سرت می گشتم". ( نگارنده )
دور سر گرداندن: [عامیانه، کنایه ] بلاتکلیف گذاشتن، معطل گذاشتن.