دور ساختن

لغت نامه دهخدا

دور ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) راندن. دورکردن. بیرون کردن. ( یادداشت مؤلف ). متخ. ( منتهی الارب ): اجتفاء؛ دورساختن کسی را از جای وی. ( منتهی الارب ) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود.

فرهنگ فارسی

راندن . دور کردن . بیرون کردن .

پیشنهاد کاربران

واراندن . [ دَ ] ( مص مرکب ) دفع کردن . دور کردن . بازراندن . ( ناظم الاطباء ) . بازداشتن . ( مؤلف ) :
عاذلانشان از وغا واراندند
تا چنین حیز ومخنث ماندند.
مولوی ( مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

|| تعاقب کردن . || کِشتن . زراعت کردن . || برابر و هموار کردن . ( ناظم الاطباء ) . ذَب ّ، واراندن و پژمریدن نبات .

بپرس