دور راندن

لغت نامه دهخدا

دور راندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) به دور بردن. به دور نقل دادن. به مسافت دور بردن. تا مسافت دور دواندن و روان ساختن : شحن ؛ دور راندن شکار وصید نکردن آن. تلغب ؛ دور راندن و دراز ماندن. ( منتهی الارب ). || بفاصله دور رفتن با مرکبی.

دور راندن. [ دَ /دُو دَ ] ( مص مرکب ) زمانه بر سر بردن. ( آنندراج ).
- دور تمتع راندن ؛ تمتع حاصل کردن. ( از آنندراج ). از زندگی بهره مند شدن. به آرزوها و خواستهای خویش رسیدن :
چه وقت عزلت و هنگام انزواست مرا
نرانده دور تمتع ز گنبد دوار.
ظهیر فاریابی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

زمانه بر سر بردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس