دور داشتن

لغت نامه دهخدا

دور داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ). || راندن. به فاصله گرفتن داشتن. از خود دور ساختن. فاصله ایجاد کردن. برکنار داشتن :
دل خویش گر دور داری ز کین
مهان و کهانت کنند آفرین.
فردوسی.
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی.
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
که دانا نیازد بتندی به گنج
تن خویش را دور دارد ز رنج.
فردوسی.
به پاکان کز آلایشم دور دار
وگر زلتی رفت معذور دار.
سعدی ( بوستان ).
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.
سعدی ( بوستان ).
تنزیه ؛ دور داشتن خود را از زشتی و بدی. مجافاة. تستر. تجنیب ؛ دور داشتن کسی را از چیزی. مکاتلة؛ دور داشتن خدای کسی را از نیکی. ( منتهی الارب ). حاش لله ؛ دور دارد خدای. ( ترجمان القرآن ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دور نگاهداشتن با فاصلهای نگاهداشتن . ۲ - روانه کردن .

پیشنهاد کاربران

- دور داشتن ؛ دور کردن :
دل و مغز را دور دار از شتاب
خرد با شتاب اندر آید بخواب.
فردوسی.

بپرس