دور بودن از کسی ؛ فاصله داشتن از وی. جدا بودن از او. مفارقت داشتن از وی.
- || دوری گزیدن. امتناع ورزیدن. اجتناب نمودن. نیامیزیدن. نزدیک نشدن. ( یادداشت مؤلف ) : و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || فاصله معنوی داشتن. اختلاف اخلاقی داشتن. هم عقیده و هم رای نبودن. مخالف بودن :
من ز تو دورم که هر چه کرد به افعال
دست و زبانت نکرد دست و زبانم.
ناصرخسرو.
- || دوری گزیدن. امتناع ورزیدن. اجتناب نمودن. نیامیزیدن. نزدیک نشدن. ( یادداشت مؤلف ) : و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || فاصله معنوی داشتن. اختلاف اخلاقی داشتن. هم عقیده و هم رای نبودن. مخالف بودن :
من ز تو دورم که هر چه کرد به افعال
دست و زبانت نکرد دست و زبانم.
ناصرخسرو.