دور افتادن

لغت نامه دهخدا

دور افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) فاصله گزیدن. جدا شدن. || جداماندن. دور ماندن. ( یادداشت مؤلف ). فاصله پیدا کردن :
که مرد دلیر است و بادستگاه
مبادا که دور افتی از تاج و گاه.
فردوسی.
به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
سنایی.
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر
چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور.
سعدی.
- دور افتادن از مقصود یا مطلب ؛ بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. ( از یادداشت مؤلف ). از اصل به فرع کشانیده شدن.

فرهنگ فارسی

فاصله گزیدن . جدا شدن .

پیشنهاد کاربران

پرت افتادن ؛ دور قرار گرفتن. دور واقع شدن : خانه شما پرت افتاده است.
دور افتادن:بعید بودن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۱۷ ) .

بپرس