دودی

/dudi/

معنی انگلیسی:
smoky, smoke-coloured, smoke-dried, smoked, worm-like

لغت نامه دهخدا

دودی. ( ص نسبی ) هر چیز منسوب و مربوط به دود. از دود. ( یادداشت مؤلف ). || منسوب به بخار.
- ماشین دودی ؛ ( در تداول عامه ) مقابل ماشین اسبی. ماشینی که با بخار آب کار کند. ( یادداشت مؤلف ).
- || نامی است که مردم به قطار و خط آهن تهران شهرری داده بودند. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
|| به رنگ دود. تیره رنگ. سیاه کمرنگ. تیره. ( یادداشت مؤلف ). || که به بوی دود آلایندش. که به رنگ و بوی دود آغشته شود. که آن را به دود گرفته باشند. ( یادداشت مؤلف ).
- ماهی دودی ؛ ماهی که آن را دود داده و مقداری از رطوبت آن را گرفته باشند. ماهی که به طرز مخصوص با دود آن را خشک کنند. ماهی که آن را به دود گرفته باشند و آن به رنگ قهوه ای و قرمز در می آید. ( یادداشت مؤلف ).
|| کسی که به صرف دخانیات عموماً و تریاک خصوصاً عادت دارد. آنکه استعمال دخانیات کند. آنکه به تدخین تریاک معتاد است. مبتلا به تریاک کشی. تریاکی. تریاک کش. آن که معتاد به کشیدن افیون است. ( یادداشت مؤلف ). معتاد به استعمال دخانیات و مواد مخدر مانند تریاک و شیره و حشیش و جز آن. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- دودی شدن ؛ تریاکی شدن. اعتیاد به تدخین تریاک. ابتلا به کشیدن افیون. افیونی شدن. معتاد به کشیدن سیگار و قلیان و تریاک شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- دودی کردن ؛ معتاد به کشیدن سیگار و قلیان و تریاک و جز آن کردن. عادت دادن به تدخین. معتاد کردن گنجشگ و باز و گربه به دود تریاک به طوری که در ساعت معینی همه روزه برگردد. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِمرکب ) اجاغ دراویش و قلندران. ( ناظم الاطباء ). آتشی که فقرا و قلندران افروزند و به هندی آلاو گویند. ( آنندراج ). || آتش بازی. ( ناظم الاطباء ).

دودی. ( ص نسبی ) منسوب به دود عربی به معنی کرم. کرم گونه. کرم سان. چون کرم. با حرکت چون حرکت کرم بر روی خویش. حرکتی که امعا کند همیشه بر روی خود ترشح رطوبت را . ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح پزشکی ) قسمی از نبض. ( یادداشت مؤلف ) : اندر بیشتر احوال ، نبض خداوند عشی ، هم نبض خداوند ذبول باشد صلب و دودی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

منسوب به دود عربی به معنی کرم .

فرهنگ عمید

۱. رنگ خاکستری تیره.
۲. (صفت نسبی ) به رنگ خاکستری تیره.
۳. (صفت نسبی ) معتاد به دخانیات یا مواد مخدر.
۴. (صفت نسبی ) ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند: ماهی دودی.

فرهنگستان زبان و ادب

{smoked} [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی ماده ای غذایی که آن را دود داده اند

مترادف ها

fire-cured (صفت)
دودی، دود داده شده

smoked (صفت)
دودی

smoky (صفت)
دودی، پر دود، دود گرفته، دود کن، دود کننده

پیشنهاد کاربران

دودرنگ . [ رَ ] ( ص مرکب ) تیره به رنگ دود. دودی : بدو گفت کاین دودرنگ درازنشسته بر این ابلق سرفراز. فردوسی . کند ز اهرمن دودرنگ خاکسترچو سازد آتش و قاروره ز آسمان شهاب . خاقانی .
دودین

بپرس