عشقش به دودستی آب می داد
وز کوره عشق تاب می داد.
نظامی.
|| دودسته. بازه. چوبدستی. ( یادداشت مؤلف ) : از گراز و تش و انگشته بهمان و فلان
تا تبرزین و دودستی و رکاب و کمری.
کسایی.
|| دو دست بر پشت شخصی زدن تا بتعجیل آن را ببرند. ( از لغت فرس اسدی ) ( ناظم الاطباء ). || ( ق مرکب ) دودسته. با دو دست. به وسیله دو دست : عنان یک رکابی برانگیختند
دودستی به تیغ اندرآویختند.
نظامی.
- دودستی تقدیم کردن یا دادن یا واگذار کردن چیزی ؛ بوسیله دو دست یا در دو دست نهاده دادن او را. نشان دادن رضای خاطر را از روی صمیمیت و بدون تکلف : کتاب را دودستی تقدیم استاد کردم. شاه سلطان حسین دودستی سلطنت را به محمود افغان واگذاشت.- دودستی درآویختن ؛ دو دست در چیزی زدن استواری را :
گو شانه زبان بازکش و باد صبا پای
کآن زلف به آن روی درآویخت دودستی.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| ( اِ مرکب )کنایه است از نهایت بی تکلفی و بی حجابی بکار بردن. ( از آنندراج ). بدون تعارف و تکلف و از روی صمیمیت کاری را کردن. || تیغی که درازی آن دو دست باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از لغت فرس اسدی ). شمشیر لبه پهن : تیغ و دودستی زند برعدوان خدای
همچو پیمبر ز دست بر در بیت الحرام.
منوچهری.
- دودستی زدن شمشیر و تیغ و جز آن ؛ دو دسته زدن. با دو دست قبضه شمشیر را گرفتن و زدن. با دو دست شمشیر داشتن و بکار بردن. ( از آنندراج ) : دگر آنکه ناسیری آید به جنگ
دودستی زند تیغ بر بوی رنگ.
نظامی.
به قول دگر آنکه بر جای جم دودستی زدی تیغ چون صبحدم.
نظامی.
عنان یک رکابی زیر می زددودستی با فلک شمشیر می زد.
نظامی.
رجوع به دودسته شود.- زخم دودستی ؛ زخم و ضربت سخت :
برون لاف مرهم پرستی زند
درون زخمهای دودستی زند.
نظامی.
- شمشیر دودستی ؛ شمشیری که پهنای آن به اندازه دو دست باشد : اگر از سندان بر جوشن بر غیبه بود
بپریشند به شمشیر دودستی و تبر.بیشتر بخوانید ...