دودافکن را بگو که بس نالانم
دودی برکن که دودگین شد جانم.
خاقانی. زآن غمزه دودافکن آتش فکنی بر من
هم دل شکنی هم تن دلدار چنین خوشتر.خاقانی.
گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه مشهود شد چو شد زن دودافکن از برش.
خاقانی.
خویشتن دعوت گر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام گر بنگرم.
خاقانی.
سحر زده بیم به لرزه تنش مجمر لاله شده دودافکنش.
نظامی.
آتشی از تو بود در دل من پیرزن در میانه دودافکن.
نظامی.
رجوع به دودافکنی شود.