دود گرفتن

لغت نامه دهخدا

دود گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) دودزده شدن. به بوی و رنگ دود آلودن. ( یادداشت مؤلف ). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن. دودگن شدن :
دود وحشت گرفت چهره عمر
آب دیده بریز و پاک بشوی.
خاقانی.
|| کشیدن دخانیات. پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و وافور و نظایر آن. بیشتر در مواردی گفته می شود که به طرف تکلیف می شود یک دو پک بکشد، گویند: یک دود بگیر. ( فرهنگ لغات عامیانه ).

فرهنگ فارسی

دود زده شدن . به بوی و رنگ دود آلودن.

پیشنهاد کاربران

بپرس