دود پیچیدن

لغت نامه دهخدا

دود پیچیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) دود برآمدن. دودبرشدن. فراگرفتن دود همه جا را. ( یادداشت مؤلف ).
- دود پیچیدن در جایی ؛ فراگرفتن دود آن جای را. ( یادداشت مؤلف ) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.
قاسم مشهدی.
- دود سودا در سر پیچیدن ؛ خواهان و شیفته و سرگشته شدن :
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود.
بیدل ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

دود بر آمدن . دود بر شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس