دود شدن

لغت نامه دهخدا

دود شدن. [ ش ُ دَ] ( مص مرکب ) به دود تبدیل شدن. چون دود گشتن. به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن :
زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
زآتش خشمش زمین دود شود چون فلک.
خاقانی.
|| کنایه است از به هوا رفتن و نابود شدن. چون دود از میان رفتن و زایل شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- دود شدن و به هوا رفتن ؛ بی مصرفی معلوم و بی نتیجه روشن تلف شدن مالی. فانی و نابود شدن چنانکه مالی کثیر در دست وارثی نادان : اموال فلانی دود شد و به هوا [ یا آسمان ] رفت. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

به دود تبدیل شدن . چون دود گشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس