چو آتش برآورد بیچاره دود
فروتر نشست از مقامی که بود.
سعدی ( بوستان ).
|| کنایه از مستأصل ساختن باشد. ( برهان ). || خراب کردن. ( غیاث ).- دود از دودمان برآوردن ؛ دودمانی را نابود کردن و از میان بردن :
رای عالی آن شهاب ثاقب است اندر تنش
کش به یک ساعت برآرد موج دود از دودمان.
جمال الدین عبدالرزاق.
- دود از کسی یا از سر یا از جان یا از دل کسی برآوردن ؛ سوختن او. سوختن دل و جان وی. پریشان و مستأصل کردن وی. کنایه است از کشتن و هلاک کردن و معدوم و نابود کردن وی را. ( ازیادداشت مؤلف ) : وگر من کنون خود بسیجم چه سود
کز ایشان برآورد بدخواه دود.
فردوسی.
به یاران چنین گفت اکنون چه سوداگر من برآرم ز بندوی دود.
فردوسی.
باﷲ نزدیک من به زین سوگند نیست کز همه دیوان ملک دود برآرد بهم.
منوچهری.
گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دودزآن دود چنین شاد چرا گشتی زود.
( ازقابوسنامه ).
مغنی تو هم بر کران گیر عودکه این آتش از من برآورد دود.
امیدی.
از حادثه سوزم که برآورد ز من دودوز نائبه نالم که فروبرد به من ناب.
خاقانی.
آتش عشق تو در نهاد من افتاددود ز خاقانی آشکار برآورد.
خاقانی.
آتش ابراهیم را نی قلعه بودتا برآورد از دل نمرود دود.
مولوی.
بر او تیز شد ناچخی راند زودبه زخمی برآورد از او نیز دود.
امیرخسرو.
چو آتش برآرد ز پروانه دودرهاننده گر دست مالد چه سود.
امیرخسرو.
عشق آمد و دودم ز دل تنگ برآوردصد آه که آئینه من زنگ برآورد.
باقرکاشی ( از آنندراج ).
- دود برآوردن از جایی ؛ خشک و بی آب ساختن آن جای. سوختن و خالی از سکنه و ویران کردن آن : برآرداز این مرز بی ارز دود
هوا گرد او را نیارد بسود.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...