چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
عسجدی.
- دود برانگیختن از( ز ) جایی ؛ به آتش کشیدن. آتش زدن و سوختن ویران و نابود کردن : برانگیخت از بام دژ تیره دود
دلیری به سالار لشکر نمود.
فردوسی.
آتش هیبت تو دود برانگیخت ز هندهندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).