وزآن پس بدوزد کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و اندوه و باک.
فردوسی.
چو شد بافته شستن و دوختن گرفتند ازو یکسر آموختن.
فردوسی.
نیاید به کار من این ساز جنگ به سوزن ندوزند چرم پلنگ.
فردوسی.
گاهی بکشد شعله و گاهی بفروزدگاهی بدرد پیرهن و گاه بدوزد.
منوچهری.
قبای معلم سبزگار روزگار دوخت.( سندبادنامه ص 2 ).
مثلی معروف است که گرگ را دوختن باید آموخت که او خود دریدن نیکو داند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).- امثال :
آنکه داند دوخت او داند درید.
( امثال و حکم دهخدا ).
- بردوختن ( یا بهم بردوختن ) ؛ پیوند دادن. بهم متصل کردن. روی یا کنار هم قرار دادن و دوختن : تا پس از مدتی... بدیدم که پاره پاره برمی دوخت و لقمه لقمه همی اندوخت. ( گلستان سعدی چ مصفا ص 110 ).گر بماندیم زنده بردوزیم
جامه ای کز فراق چاک شده ست.
سعدی.
|| درز شکافته را گرفتن و قطعه درست و سالم روی قسمت دریده نهادن و گرداگرد آن را دوختن : بر امانت خیانتی بردوخت
وآن امینی به خائنی بفروخت.
نظامی.
- || چسباندن زره و درع را با تیر و نیزه بر بدن دشمن. ( یادداشت مؤلف ) : به زخم سنان آتش افروختی
به یک نیزه ده درع بردوختی.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...