دوته

لغت نامه دهخدا

دوته.[ دُ ت َه ْ ] ( ص مرکب ) دوتو. ( ناظم الاطباء ). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. ( آنندراج ). دوتا. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). رجوع به دوتو در همه معانی شود.
- دوته طاق ؛ کنایه از ابروی کمان و خمیده :
ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم
از آن جادو و زآن آهو سیه چشمش دوته طاقش.
منوچهری.
- دوته کردن ؛ خم کردن. دولا کردن. تاکردن. خم دادن. دوتو کردن. خمانیدن :
دردا که همه روی به ره باید کرد
وین مفرش عاشقی دوته باید کرد.
( منسوب به ابوسعید ابوالخیر ).
با همه نااهلی خود گه گهی
پشت به دیوار دوته می کنم.
سپاهانی ( از شرفنامه ).
سالک صلیب بتکده سیآت ماست
قدی که در نماز دوته می کنیم ما.
سالک قزوینی ( از آنندراج ).
- دوته گردیدن ؛ خمیدن. منحنی شدن. دوتا شدن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی تار که دارای دو تار ( سیم ) است .

فرهنگ عمید

= دوتا۱

پیشنهاد کاربران

بپرس