چون دید بر کمان تو حاسد سهام تو
از سهم آن سهام دوتا گشت چون کمان.
منوچهری.
- دوتا گشتن پشت ؛ خم شدن پشت. خمیدن قامت و بالا : فروگفت پیغامهای درشت
کزوسروبن را دوتا گشت پشت.
نظامی.
- دوتا و راست گشتن ؛ قامت خود را خم و راست کردن احترام و بزرگداشت بزرگی را : چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست
دگر روز بر خاک مالید و خاست.
سعدی ( بوستان ).
|| خم شدن. خم کردن قد به احترام. تعظیم کردن و سر فرودآوردن در برابر پادشاه یا بزرگی چنانکه رسم است. تعظیم کردن. ( از یادداشت مؤلف ) : دوتا گشت پیران و بردش نماز
بسی آفرین کردو برگشت باز.
فردوسی.
به فرمان به پیش سکندر شدنددوتاگشته و دست بر سر شدند.
فردوسی.