دوتا شدسهی سرو آراسته
که شد طوبی از سایه برخاسته.
نظامی.
گفت جوع از صبر چون دوتا شودنان جو در پیش من حلوا شود.
مولوی.
جرشبة؛ دوتا شدن یا خم گردیدن زن. ادبار؛ دوتاشدن گوش ناقه به پشت. ( منتهی الارب ). || خم کردن قد برای تعظیم بزرگی. خم دادن قد تفخیم و بزرگداشت امیر یا بزرگی را. تعظیم کردن. ( از یادداشت مؤلف ) : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم.
ناصرخسرو.
|| مضاعف گشتن. ( ناظم الاطباء ). دولا گشتن. تثنی. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) : به صدبند هر دل شود مبتلا
شود رشته حسن هر جا دوتا.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| متغیرشدن اعم از اینکه حرف باشد یا چیزی دیگر. ( آنندراج ). تغییر نمودن. ( ناظم الاطباء ) : زاهد ترا سلوک به حق رهنما نشد
خودداریت ز رفتن مسجد دوتا نشد.
تنها ( از آنندراج ).
|| دورو شدن. منافق گشتن. دورنگ شدن. ( از یادداشت مؤلف ). || مختلف گشتن. دوگونه شدن : هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است
زین روی جان عقل دوگون و دوتا شده ست.
ناصرخسرو.