دوبالا

لغت نامه دهخدا

دوبالا. [ دُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) دوچند ومضاعف. ( غیاث ). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. ( آنندراج ) :
یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار
ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این.
باقرکاشی ( از آنندراج ).
بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت
بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- دوبالا شدن ؛ دوبرابر شدن. ( از آنندراج ) :
آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود
نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است.
صائب ( از آنندراج ).
- دوبالا کردن ؛ دوبرابر کردن. ( آنندراج ). مضاعف نمودن :
می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم
ناله بلبل زند مضراب بی قانون مرا.
ملا جامی بیخود ( از آنندراج ).
- دوبالا گشتن ( یا گردیدن ) ؛ دوبرابر شدن. ( از آنندراج ). دوبالا شدن :
سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خنده کبک ز کهسار دوبالا گردد.
صائب ( ازآنندراج ).
- ناز دوبالا کردن ؛ ناز دوبرابر کردن. ( از آنندراج ). ناز و کرشمه بسیار نمودن :
می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند.
صائب ( از آنندراج ).
|| به اندازه ارتفاع یا بلندی دوقامت :
می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی
شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
|| زیاده. زیادتر. || بی نهایت و بی حد. ( ناظم الاطباء ). || خمیده. ( از یادداشت مؤلف ). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل ؛ دولادولا رفتن او.

پیشنهاد کاربران

بپرس