پس مرا خون دوباره می ریزی
من به خونابه باز می غلطم.
خاقانی.
مطربی دور از این خجسته سرای کس ندیدش دوباره در یک جای.
سعدی ( گلستان ).
- امثال :دوباره نیست کس را زندگانی . ( از مجموعه مختصر امثال طبع هند ).
- حیات یا عمر دوباره ؛ زندگی مکرر. حیات از نو. ( از آنندراج ) :
خونریزبی دیت مشمر بادیه که هست
عمر دوباره در سفر روح پرورش.
خاقانی.
از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت از آفتاب صبح حیات دوباره یافت.
صائب ( از آنندراج ).
از هستی دوروزه به تنگ اند عارفان تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای.
صائب ( از آنندراج ).
- امثال :عمر دوباره نداده اند کسی را. ( امثال و حکم دهخدا ).
خدا کی می دهد عمر دوباره .
( امثال و حکم دهخدا ).
- دوباره شدن ؛ تکرار گردیدن. مکرر شدن : شنیده ام که حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ از چه خوش بود چو شکر.
فرخی.
- دوباره کردن ؛ از سر گرفتن : اگر به روی تو باردگر نظاره کنم
چو صبح زندگی خویش را دوباره کنم.
صائب ( از آنندراج ).
|| دونوبت. دوبار. یک بار به اضافه بار دیگر : بفرمود پس گیو را شهریار
دوباره ز لشکر گزین کن هزار.
فردوسی.
|| مضاعف و دوچندان. ( ناظم الاطباء ). ضعف. ( یادداشت مؤلف ) : یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی.
منوچهری.
|| ثانیاً. ( یادداشت مؤلف ). || دوبارتقطیرشده. ( از ناظم الاطباء ).