دوان دوان. [ دَ دَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دویدن. در حال دوندگی. در حال دوانی. در حالی که دود. ( یادداشت مؤلف ) : گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
ابوشکور.
ازین پسش تو ببینی دوان دوان در دشت به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان.
عمعق بخارایی.
- دوان دوان آمدن ( یا ) رفتن ؛ در حال دوندگی آمدن یا رفتن. ( یادداشت مؤلف ).