دوان آمدن ( یا برآمدن ) ؛ آمدن در حال دویدن. آمدن در حالی که می دود. ( یادداشت مؤلف ) . بشتاب و به حالت دو آمدن :
همانگه یکی بنده آمد دوان
که بیدار شد شاه روشن روان.
فردوسی.
بباید دوان دیده بان از چکاد
... [مشاهده متن کامل]
که آمد ز ایران سپاهی چو باد.
فردوسی.
چو بشنید نوش آذر پهلوان
بر آن باره دژ برآمد دوان.
فردوسی.
مرا گر بخواهی تو از شهریار
دوان با توآیم درین کارزار.
فردوسی.
وگر خان را به ترکستان فرستد مهرگنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری.
دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده کیش.
سعدی ( بوستان ) .
همانگه یکی بنده آمد دوان
که بیدار شد شاه روشن روان.
فردوسی.
بباید دوان دیده بان از چکاد
... [مشاهده متن کامل]
که آمد ز ایران سپاهی چو باد.
فردوسی.
چو بشنید نوش آذر پهلوان
بر آن باره دژ برآمد دوان.
فردوسی.
مرا گر بخواهی تو از شهریار
دوان با توآیم درین کارزار.
فردوسی.
وگر خان را به ترکستان فرستد مهرگنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری.
دوان آمدش گله بانی به پیش
به دل گفت دارای فرخنده کیش.
سعدی ( بوستان ) .