دواری

لغت نامه دهخدا

دواری. [ دَ ] ( اِ ) زری بوده است رایج از طلا که هر یک از آن به پنج شیانی خرج می شده و شیانی زری بوده از طلای ده هفت به وزن یک درهم. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء )
در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست :
زآنگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز دواری.
فرخی.
چون تو نه ام که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری.
منوچهری.

دواری. [ دَوْ وا ] ( ص نسبی ) دایره ای. شکل دواری وا شکل دایره ای. ( ناظم الاطباء ).

دواری. [ دَوْ وا ] ( ع ص ، اِ ) روزگار دورکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود ( شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم ) .
روزگار دور کننده .

فرهنگ معین

(دَ ) (اِ. ) مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی » بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم ).

فرهنگ عمید

مسکوک زر که در قدیم رایج بوده.

پیشنهاد کاربران

بپرس