دوا پذیر

لغت نامه دهخدا

دواپذیر. [ دَ پ َ ] ( نف مرکب ) دواپذیرنده. چاره پذیر. علاج پذیر. قابل معالجه و مداوا :
دانسته دلی اسیر دارد
دردی نه دواپذیر دارد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

دوا پذیرنده . چاره پذیر .

پیشنهاد کاربران

چاره پذیر
درمان شدنی
قابل درمان
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا پذیر دارد
✏ �نظامی�

بپرس