دوا بستن

پیشنهاد کاربران

دوا بستن ؛ مرهم نهادن. دارو گذاشتن :
زهر غم ریخت به خوناب که این مرهم تست
عشق بر چاک دلم بست دوایی که مپرس.
علی خراسانی ( از آنندراج ) .

بپرس