دو قو

لغت نامه دهخدا

دوقو. [ دَ ] ( معرب ، اِ ) دوقوس. تخم گزربری. ( ناظم الاطباء ). تخم زردک دشتی ، و معرب ذوقوست. تخم زردک صحرایی یا کوهی. دوقوا. طامل. بزرالجزر. تخم حویج. ( یادداشت مؤلف ). تخم جزر دشتی یاکوهی و لغتی است یونانی. ( از منتهی الارب ). تخم زردک صحرایی است و بیخ آن شقاقل است و گیاه آن را خرس گیاه خوانند چه خرس آن را بسیار دوست می دارد. این لغت یونانی است. ( از آنندراج ) ( از برهان ). گویند دوقو تخم کرفس بری است و خلاف است و به یونانی دوقوس خوانند وبهترین دوقو تازه زردرنگ بود. دوقو بول براند و حیض نیز، و مفتح سده بود و فضلهای بلغمی از سینه پاک کند و سرفه که به سبب آن بود زایل گرداند و گزندگی عقرب را نافع بود و شهوت باه برانگیزاند. ( از اختیارات بدیعی ) ( از تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به صیدنه ابوریحان بیرونی و تذکره داود ضریر انطاکی ص 163 شود.

فرهنگ فارسی

دو قوس .

پیشنهاد کاربران

بپرس