دو طلب

لغت نامه دهخدا

دوطلب. [ دَ دُو طَ ل َ ] ( نف مرکب ) داوطلب. دل انگیز. رجوع به داوطلب شود.
- دوطلب کردن ؛ داوطلب کردن.
- || اظهار جرأت و تعهد کاری خطیر کردن از عالم ( از قبیل ) بیره برداشتن که در هندوستان رسم است. ( آنندراج ). داوطلب شدن :
دوطلب کرد سرشکم که به آن کو برسد
همتی بسته نگاهم که به آن رو برسد.
تأثیر ( از آنندراج ).
دوطلب کرد غزال ختن از وحشت خویش
که به آن نرگس جادو برساند خود را.
تأثیر ( از آنندراج ).
رجوع به داوطلب شود.

فرهنگ فارسی

داو طلب .

پیشنهاد کاربران

بپرس