- دوزانو زدن ؛ زانو زدن. ( آنندراج ). خماندن دو زانو روی زمین :
بت پرست حیرت آیینه رویی شد اسیر
کز ادب آیینه در پیشش دوزانو می زند.
جلال اسیر ( از آنندراج ).
|| کنایه است از قرار گرفتن طفیلی یا ناخوانده بر سر سفره و بی رودربایستی شکم از عزا درآوردن : فلان سر سفره دو زانو زد و حالا نخور کی بخور!؟ ( یادداشت مؤلف ).- دوزانو نشستن ؛ نشستن چنانکه شتر نشیند؛ یعنی تا کردن دو ران بر ساق. ( یادداشت مؤلف ). نوعی از نشستن و آن در قدیم از مراسم ادب بود و زیردستان در نزد بزرگان دوزانو می نشستند و چهارزانو نشستن در خدمت بزرگان بی ادبی به شمار می رفت :
هرکه او پیش چو در مجلس آن خواجه نشست
بردوزانو بود و خواجه مربع برگاه.
فرخی.
و هرگز پیش مادر ننشستی مگر به دوزانو. ( قصص الانبیاء ص 203 ).