دو رخ ؛ دو طرف صورت. دو سوی روی. دو گونه :
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرغن.
خسروانی.
بسان آتش تیز است عشقش
چنان چون دو رخش همرنگ آذر.
دقیقی.
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
... [مشاهده متن کامل]
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.
کسایی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره مروزی.
بزد دست و جامه بدریدپاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک.
فردوسی.
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد.
فردوسی.
دو رخ را به یال و برش بر نهاد
روان سیاوش همی کرد یاد.
فردوسی.
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
دلشاد همی باش و می لعل همی خواه
از دست بتی با دو رخ لعل چو گلنار.
فرخی.
بر دو رخ اورنگش ماهی بنگارد.
منوچهری.
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار.
منوچهری.
آن قطره باران که فروبارد شبگیر
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گلنار.
منوچهری.
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید.
اسدی.
نهاد ابن یامین پاکیزه دین
از آن شادکامی دو رخ بر زمین.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
چون اشک ز دیده بر دو رخ بارم
باران بهار در خزان بندم.
مسعودسعد.
ای دو رخ تو پروین وی دولب تو مرجان
پروینت بلای دل مرجانت شفای جان.
امیرمعزی.
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرغن.
خسروانی.
بسان آتش تیز است عشقش
چنان چون دو رخش همرنگ آذر.
دقیقی.
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
... [مشاهده متن کامل]
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز.
کسایی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره مروزی.
بزد دست و جامه بدریدپاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک.
فردوسی.
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد.
فردوسی.
دو رخ را به یال و برش بر نهاد
روان سیاوش همی کرد یاد.
فردوسی.
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
دلشاد همی باش و می لعل همی خواه
از دست بتی با دو رخ لعل چو گلنار.
فرخی.
بر دو رخ اورنگش ماهی بنگارد.
منوچهری.
بویش همه بوی سمن و مشک ببرده ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار.
منوچهری.
آن قطره باران که فروبارد شبگیر
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گلنار.
منوچهری.
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید.
اسدی.
نهاد ابن یامین پاکیزه دین
از آن شادکامی دو رخ بر زمین.
شمسی ( یوسف و زلیخا ) .
چون اشک ز دیده بر دو رخ بارم
باران بهار در خزان بندم.
مسعودسعد.
ای دو رخ تو پروین وی دولب تو مرجان
پروینت بلای دل مرجانت شفای جان.
امیرمعزی.