دو رای

لغت نامه دهخدا

دورای. [ دُ ] ( ص مرکب ) دورأی. متردد. شکاک. دودل. مستضعف. که عقیده و نظر پایدار و ثابتی ندارد. || منافق. دوروی. ( یادداشت مؤلف ) :
زین سان که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن.
سیدحسن غزنوی.

دورای. ( اِ ) مزمار و نایی که مطربان نوازند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان ). دوران.

فرهنگ فارسی

مزمارونایی که مطربان نوازند .

پیشنهاد کاربران

بپرس