دو دله

لغت نامه دهخدا

دودله. [ دُ / دِ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) دودانه. ( جهانگیری ) ( از برهان ). دودداله. دوداله. بازی الک دولک و پله چوب. ( از ناظم الاطباء ). قله. مقلاة. الک دولک. الک جنبش. کال چنبه. جفته. پله چوب.قلا و مقلا. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به الک دولک شود.

دودله. [ دُ دِ ل َ / ل ِ ] ( ص نسبی ) متردد و مشکوک و بی ثبات و کسی که در کارها همیشه شک می آورد و هرگز از روی یقین کاری نمی کند. ( ناظم الاطباء ). کنایه است از متردد. به عکس یکدله. ( انجمن آرا ). دودل. مردد. مذبذب. مریب. مرتاب. شاک. مضطرب. باتردد.باتردید. ( یادداشت مؤلف ). متردد. ( غیاث ). تداول ، دودله و مضطرب شدن : عِزهَل. عَزهَل ؛ مرد دودله و مضطرب. ( منتهی الارب ). مشترک ؛ مرد دودله. ( منتهی الارب ).
- دودله شدگی ؛ تردید و بی ثباتی و بی قراری و نامعینی و ناپایداری. ( ناظم الاطباء ).
- دودله شدن ؛ دودل شدن. متردد گردیدن. مردد شدن. به شک افتادن. به تردید گرفتار شدن. مضطرب شدن. تلجلج. ( یادداشت مؤلف ). تعمه. تردد. تصفق. عمه. عموه. عمهان. عموهة. عموهیة. تعامه. تعلعل. تکرر: تمرغ ؛ دودله شدن در کاری. تهته ؛ دودله شدن در باطل. ( منتهی الارب ).
|| کسی که هرلحظه دارای کیش و اعتقادی است. ( ناظم الاطباء ). || منافق. ( غیاث ): رجل مذبذب ؛ مرد دودله. ( منتهی الارب ). || بی خیال و بی فکر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - متردد بی ثبات . ۲ - ریا کار . ۳ - آنکه به دو تن اظهار عشق کند .
دو دانه .

گویش مازنی

/do dele/ به هنگام دویدن

پیشنهاد کاربران

بپرس