بر سرت خورشید می لرزید با چشم پرآب
بر درت گردون همی گردید با قد دوتاه.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
اگر چه داشت از این پیش ذوق یکتایی ز آسمان قدم اکنون بسی دوتاه ترست.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
- آسمان دوتاه ؛ آسمان خمیده پشت : شعله شمع روزگار دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتاه.
انوری.
- زلف دوتاه ؛ زلف دوتو. گیسوی بخم : او سخن گفت نتاند چه گنه تاند کرد
گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه.
فرخی.
|| منافق. ناموافق. خلاف یکرنگ و یکرو و یک پهلو و یکرای. ( یادداشت مؤلف ) : با پدر یکدل و یکرایی اندر همه کار
زین قبل نیست دل هیچکسی بر تو دوتاه.
فرخی.
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبیددوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه.
فرخی.