دهن

/dahan/

مترادف دهن: چربی، روغن، زیت

معنی انگلیسی:
mouth, mug

لغت نامه دهخدا

دهن. [ دَ ] ( ع مص ) نفاق کردن. || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چرب کردن به روغن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). || زدن کسی را به عصا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). به عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تر کردن باران زمین را اندکی. ( منتهی الارب ). چرب کردن باران زمین را. ( تاج المصادر بیهقی ). || اندک شیر شدن ناقه. ( المصادر زوزنی ).

دهن. [دِ ] ( ع اِ ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

دهن. [ دَ هَِ ] ( ع ص ) چرب و روغن مالیده. ( ناظم الاطباء ).

دهن. [دَ / دُ ] ( ع اِ ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند. ج ، دهان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

دهن. [ دُ ] ( ع اِ ) روغن. ج ، دِهان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 49 ). روغن خواه از نباتات و خواه از حیوانات و حبوبات باشد. ( غیاث ). این کلمه از عربی به یونانی رفته نه برعکس. ( از نشوءاللغة صص 78 - 75 ). به عرف اطبا چربی است که از اشیاء و به طرق مخصوصه حاصل شود و روغن حبوب و آنچه از گلها و شکوفه ها و غیر آن گیرند. ( از تحفه حکیم مؤمن ) :
برخاک او ز مشک شب و دهن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده.
خاقانی.
- دهن عسلی ( یا دهن العسلی ) ؛ اومالی است. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( اختیارات بدیعی ). عسل داود. دهن شجرة تدمریه. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
- دهن مصری ؛ روغن بلسان را گویند. ( آنندراج ) ( از غیاث ):
بلی ناقد مشک یا دهن مصری
بجز سیر یا گندنایی نیابی.
خاقانی.
|| به اصطلاح اکسیریان زیبق است. ( تحفه حکیم مؤمن ). جیوه. رجوع به زیبق و جیوه شود.

دهن. [ دَ هََ ] ( اِ ) مخفف دهان. دهان و فم. ( ناظم الاطباء ). ترجمه فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل ؛ و تنگ حوصله ، تنگ ، شورانگیز، شکربار، شیرین ،شیرین بهانه ، نباتی ، روزی ، راز نهان ، مرکز عشق ، دلفریب ، بوسه فریب ، بوسه ربا، سخن آفرین ، تبسم زده ، نیم خند،غنچه خند، خندان ، تلخ ، شادی نادیده ، باقی لاکلام ، پاک ،خشک ، دریده از صفات ؛ و نمکدان ، تنگ شکر، پسته ، انار، یاسمین ، پیمانه ، درج ، حقه ، روزنه ، عالم غیب ، غنچه ،غنچه خمیازه پرداز، غنچه لعل ، نقطه موهوم ، جوهرفروش ، جزء لایتجزی ، چشمه نوش ، هیچ ، عدم ، سها، ذره ، مخزن الاسرار، نیمه دینار، معما، میم ، میم مدغم ، نون تنوین ، صبح از تشبیهات اوست. ( از آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهان، روغن، چربی، ادهان جمع
( اسم ) ۱ - روغن . ۲ - چربی . جمع ادهان دهان .
درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند .

فرهنگ معین

(دُ هْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - روغن . ۲ - چربی . ج . ادهان .

فرهنگ عمید

روغن، چربی.
= دهان

واژه نامه بختیاریکا

( دَهن ) دُهُو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تُدْهِنُ: نرمی و ملایمت کنی (از مصدر ادهان است که مصدر باب افعال از ماده دهن است ، و دهن به معنای روغن ، و ادهان و مداهنه به معنای روغن مالی ، و به اصطلاح فارسی ماست مالی است ، که کنایه است از نرمی و روی خوش نشان دادن )
معنی یُدْهِنُونَ: نرمی و ملایمت کنند (از مصدر ادهان است که مصدر باب افعال از ماده دهن است ، و دهن به معنای روغن ، و ادهان و مداهنه به معنای روغن مالی ، و به اصطلاح فارسی ماست مالی است ، که کنایه است از نرمی و روی خوش نشان دادن )
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
معنی یُطْفِئُواْ: که خاموش کنند (کلمه اطفاء به معنای خاموش کردن آتش و یا نور است در عبارت "یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُواْ نُورَ ﭐللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ " که فرموده : با دهنهایشان می خواهند نور خدا را خاموش کنند برای این است که معمولا چراغ را با دهن خاموش میکنند از طرفی ای...
تکرار در قرآن: ۵(بار)
روغن. شجرة معطوف است به جنّات در آیه سابق و مراد از آن درخت زیتون است. «تنبت» به ضمّ اوّل و فتح آن از باب افعال و نصر ینصر هر دو خوانده شده است، صبغ به معنی خورش است یعنی بوسیله آب باران درختی به وجود آوردیم که در طور سینا می‏روید و روغن و برای خورندگان خورش با استفاده گوناگون از روغن زیتون است. ادهان در اصل مثل تدهین به معنی روغن مالی کردن است ولی از آن مدارا و نرمی اراده می‏شود (راغب) یعنی تکذیب کنندگان را اطاعت مکن که آرزو دارند نرمی کنی ئ نرمی کنند و آنها در نکذیبشان ولی با تو خوش باشند ولی با تو خوش باشند و تو هم با آنها خوش باشی تو روغن مالی کنی و آنها روغن مالی کنند و حق نادیده گرفته شود. * وردة واحد ورد و آن به معنی مطلق گل است طبرسی فرموده: اسب ورد ت‏آن است که رنگش سفید مایل به سرخی یا زردی باشد و گفته شده گل و آن هر چند مختلف است ولی اغلب سرخ رنگ می‏باشد. دِهان بر وزن کتاب معنای اوّلی آن بنا بر آنچه صحاح و قاموس و اقرب گفته، چرم سرخ است در مجمع و مصباح آن را جمع دُهن به معنی روغن دانسته است و نیز به معنی ته مانده روغن جوشان آمده است. نا گفته نماند به نظر می‏آید که مراد از ورده گل سرخ و از دهان ته مانده روغن جوشان باشد و آسمان در اثر شکافته شدن و تخلیه نیروها سرخ و مانند نه مانده روغن، داغ باشد. در آیات دیگر آمده مهل به معنی مس یا آهن کداخته و مذاب و ته مانده روغن جوشان و غیره آمده است * مدهنون به نظر می‏آید به معنی بی اعتنایان است که بی اعتنایی توعی از نرمی و روغن مالی و جدّی نگرفتن است یعنی آیا به این قرآن بی اعتنائید و آن را جدّی تلقی نمی‏کنید؟ چنانکه تفسیر جلالین آن را (متهاونون» گفته است.

جدول کلمات

روغن ، چربی

پیشنهاد کاربران

زفر. [ زَ ف َ / زَ ] ( اِ ) دهان را گویند که به عربی فم خوانند. ( برهان ) . دهان. . . و آن را زفو نیز گفته اند. . . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . دهان. ( جهانگیری ) . دهان. فم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . اوستا �زفر� ( گلو ) ، پهلوی زفر. هوبشمان زفر و �زفن � فارسی را با سانسکریت �جبه � ( گرفتن ، با پوزه گرفتن ) و �جمبهه � ( دندان ، اسنان ، گلو ) متعلق می داند. ( حاشیه برهان چ معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

زبانش بسان درختی سیاه
زفر بازکرده فکنده براه.
فردوسی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
به سوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم زبانش به کام. . .
سه دیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوش خون از جگرش.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
تیر تو جگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کزآن بی کس زین زیرو زبر داری.
فرخی.
خدای خواننده آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده سخن است این که خاکشان به زفر.
فرخی.
مرغزاری که تهی بودی یک چند ز شیر
شیر بیگانه در او کرد همی خواست گذر
شیر بازآمد و شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فروبست زفر.
فرخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده ، پهن زفر.
عنصری ( یادداشت ایضاً ) .
چو عاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده.
( ویس و رامین ) .
زدش پهلوان نیزه ای بر زفر
سنانش از قفا برد ده رش بدر.
اسدی.
|| کنج دهان را هم گفته اند. ( برهان ) . کنج دهان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || استخوانی را نیز گویند که دندان از آن روید و برآید. ( برهان ) . فک. ( فرهنگ فارسی معین ) . استخوانی که دندان از آن روید. ( فرهنگ رشیدی ) . استخوانهای دو فک که دندان از آنها روید. ( ناظم الاطباء ) .
- زفر زبرین ؛ فک اعلی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین جنباند و زیرین نجنباند. ( دانشنامه ص 43 از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چرک. نجاست. ( ناظم الاطباء ) .

واژه دهن
معادل ابجد 59
تعداد حروف 3
تلفظ dohn
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَدهان] [قدیمی]
مختصات ( دُ هْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی dahan
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
خانه ٔ دندان
بوسه دان. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دهان. ( آنندراج ) . دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو.
صائب ( از آنندراج ) .
به معنای کبریت و سوخت نیز مستعمل است.
دهن: [عامیانه، اصطلاح] واحد آواز خواندن.
لب و دهان، لب و دهن ( لهجه و گویش تهرانی ) =مجموعه دهان
دهن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دهن" می نویسد : ( ( دهن ریخت کوتاه شده ی دهان است که با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است . می توان انگاشت که " دهان ریختی پدید آمده از زبان : ریختی کهنتر از " زبان " ، در پهلوی زوان zuwān و ازوان uzwān ، زفان بوده است . بر پایه ی هنجار های زبانشناختی ، " ز " به " د" دیگرگون می تواند شد ، بدان سان که در دمان می بینیم که ریختی است دیگر از زمان ، نیز " ف " به " هـ" . نمونه هایی از این گونه دیگرگونی را در کوه و کاله می توانیم یافت که در پهلوی کوف kōf و کلاف kulāf بوده اند . بر این پایه ، " زفان" می تواند بود که به " دهان " دیگر شده باشد . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( به جندل چنین گفت شاه یمن
که بی آفرینت مبادا دهن. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 330. )

کردی لکی/دەم
کردی سورانی/دەم
کردی کرمانجی/دەڤ
کردی کرمانشاهی/دەم
دک و پوز

بپرس