blowhole noun
the mouth US, 1950
• “You shut your blowhole, ” Tomboy said, turning to Liz. — Hal Ellson,
Tomboy, p. 85, 1950
الدُهن: دُهن روغنی است که به شکل ناخالص از اشیاء خارج می شود و قابل خوردن نیست ( وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ ) مُداهنه به معنی روغن کاریِ گفتار جهت صبغه و رنگ و لعاب دادن به گفتار است، زبان چرب و نرم همان مداهنه گری است. ( وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ )
زفر. [ زَ ف َ / زَ ] ( اِ ) دهان را گویند که به عربی فم خوانند. ( برهان ) . دهان. . . و آن را زفو نیز گفته اند. . . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . دهان. ( جهانگیری ) . دهان. فم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . اوستا �زفر� ( گلو ) ، پهلوی زفر. هوبشمان زفر و �زفن � فارسی را با سانسکریت �جبه � ( گرفتن ، با پوزه گرفتن ) و �جمبهه � ( دندان ، اسنان ، گلو ) متعلق می داند. ( حاشیه برهان چ معین ) :
... [مشاهده متن کامل]
زبانش بسان درختی سیاه
زفر بازکرده فکنده براه.
فردوسی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
به سوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم زبانش به کام. . .
سه دیگر زدم بر میان زفرش
برآمد همی جوش خون از جگرش.
فردوسی ( یادداشت ایضاً ) .
تیر تو جگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کزآن بی کس زین زیرو زبر داری.
فرخی.
خدای خواننده آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده سخن است این که خاکشان به زفر.
فرخی.
مرغزاری که تهی بودی یک چند ز شیر
شیر بیگانه در او کرد همی خواست گذر
شیر بازآمد و شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فروبست زفر.
فرخی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده ، پهن زفر.
عنصری ( یادداشت ایضاً ) .
چو عاشق کرده خونین هر دو دیده
زفر بگشاده چون نار کفیده.
( ویس و رامین ) .
زدش پهلوان نیزه ای بر زفر
سنانش از قفا برد ده رش بدر.
اسدی.
|| کنج دهان را هم گفته اند. ( برهان ) . کنج دهان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) . || استخوانی را نیز گویند که دندان از آن روید و برآید. ( برهان ) . فک. ( فرهنگ فارسی معین ) . استخوانی که دندان از آن روید. ( فرهنگ رشیدی ) . استخوانهای دو فک که دندان از آنها روید. ( ناظم الاطباء ) .
- زفر زبرین ؛ فک اعلی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- زفر زیرین ؛ فک اسفل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ) : هر حیوانی به وقت خاییدن زفر زیرین جنباند و یکی مخالف بود، چنانکه تمساح زفر زبرین جنباند و زیرین نجنباند. ( دانشنامه ص 43 از حاشیه برهان چ معین ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چرک. نجاست. ( ناظم الاطباء ) .
واژه دهن
معادل ابجد 59
تعداد حروف 3
تلفظ dohn
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَدهان] [قدیمی]
مختصات ( دُ هْ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی dahan
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
خانه ٔ دندان
بوسه دان. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دهان. ( آنندراج ) . دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو.
صائب ( از آنندراج ) .
به معنای کبریت و سوخت نیز مستعمل است.
دهن: [عامیانه، اصطلاح] واحد آواز خواندن.
لب و دهان، لب و دهن ( لهجه و گویش تهرانی ) =مجموعه دهان
دهن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دهن" می نویسد : ( ( دهن ریخت کوتاه شده ی دهان است که با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است . می توان انگاشت که " دهان ریختی پدید آمده از زبان : ریختی کهنتر از " زبان " ، در پهلوی زوان zuwān و ازوان uzwān ، زفان بوده است . بر پایه ی هنجار های زبانشناختی ، " ز " به " د" دیگرگون می تواند شد ، بدان سان که در دمان می بینیم که ریختی است دیگر از زمان ، نیز " ف " به " هـ" . نمونه هایی از این گونه دیگرگونی را در کوه و کاله می توانیم یافت که در پهلوی کوف kōf و کلاف kulāf بوده اند . بر این پایه ، " زفان" می تواند بود که به " دهان " دیگر شده باشد . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( به جندل چنین گفت شاه یمن
که بی آفرینت مبادا دهن. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 330. )
کردی لکی/دەم
کردی سورانی/دەم
کردی کرمانجی/دەڤ
کردی کرمانشاهی/دەم
دک و پوز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)