تبر بر نارون گستاخ می زد
به دهره سروبن را شاخ می زد.
نظامی.
از شاخها و ساق بالای شاخ نو اختیار کرده به تبر و دهره می زنند که از پوست غلیظ درخت قدری با او هم به هم زده می شود. ( فلاحت نامه ). || داس دروگری. ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ). داس. ( لغت فرس اسدی - در کلمه داسگاله ) داس کوچک. ( صحاح الفرس ). || شمشیری کوچک و دو دمه و سر آن مانند سر سنان باریک و تیز. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ) : گل چاک زد جامه کنون قد بنفشه سرنگون
آلوده دارد رخ به خون چون دهره فخر عجم.
عبدالواسع جبلی ( از جهانگیری ).
چون روز کشید دهره عدل شب زهره خون فشان برافکند.
خاقانی.
زهره و دهره بسوخت کوکبه رزم اوزهره زهره به تیغ دهره دهر از سنان.
خاقانی.
رمح سماک و دهره بهرام بشکنیدچتر سحاب و بیرق خورشید بر درید.
خاقانی.
دهره برانداخت صبح زهره برافکند شب پیکرآفاق گشت غرقه صفرای ناب.
خاقانی.
پیکر هر طلسم از آهن و سنگ هر یکی دهره ای گرفته به چنگ.
نظامی.
اگر چه دزد با صد دهره باشدچو بانگش برزنی بی زهره باشد.
نظامی.
- دهره صبح ؛ سفیده صبح. ( ناظم الاطباء ). کنایه از روشنی صبح است. ( برهان ) ( آنندراج ).|| دشنه. ( شرفنامه منیری ). || سم تراش یعنی آلتی که نعلبند بدان سم ستور را می تراشد. ( ناظم الاطباء ).