دهان کسی را دوختن ؛ بستن دهان او را. او را ساکت و خاموش ساختن.
- || متصل ساختن لبها به هم با گذراندن چیزی چون پیکان و سوزن و میخ و غیره از آن :
به پولاد پیکان دهانش بدوخت
همی خار از زهر او برفروخت.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
به دین زن دست تا ایمن شوی زو
که دین دوزد دهانش را به مسمار.
ناصرخسرو.
- || متصل ساختن لبها به هم با گذراندن چیزی چون پیکان و سوزن و میخ و غیره از آن :
به پولاد پیکان دهانش بدوخت
همی خار از زهر او برفروخت.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
به دین زن دست تا ایمن شوی زو
که دین دوزد دهانش را به مسمار.
ناصرخسرو.