دهان خشک ؛ دهان خشکیده ، که آب دهانش خشکیده باشد. تشنه :
دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس
تمنای جلاب و مرهم ندارم.
خاقانی.
- || کسی که خوف و هراس بر او مستولی شده باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || حال عاشق در وقت دیدن معشوق. ( لغت محلی شوشتر ) .
- دهان دریده ؛ کنایه از هرزه گوی و پوچ گوی.
- || به اضافت صفت دهان است. ( آنندراج ) :
بسیار زخم هاست که خاک است مرهمش
نتوان به رشته دوخت دهان دریده را.
صائب.
دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس
تمنای جلاب و مرهم ندارم.
خاقانی.
- || کسی که خوف و هراس بر او مستولی شده باشد. ( لغت محلی شوشتر ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || حال عاشق در وقت دیدن معشوق. ( لغت محلی شوشتر ) .
- دهان دریده ؛ کنایه از هرزه گوی و پوچ گوی.
- || به اضافت صفت دهان است. ( آنندراج ) :
بسیار زخم هاست که خاک است مرهمش
نتوان به رشته دوخت دهان دریده را.
صائب.
دهان خشک ؛ دهان خشکیده ، که آب دهانش خشکیده باشد. تشنه :
دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس
تمنای جلاب و مرهم ندارم.
خاقانی.
دهان خشک و دل خسته ام لیکن از کس
تمنای جلاب و مرهم ندارم.
خاقانی.