برآمد ده و دار و بند و بکش
نه با اسب جان و نه با مرد هش.
فردوسی.
از ایران ده و دار و بانگ و خروش فراوان ز هر شب فزون بوددوش.
فردوسی.
خروش آمد از لشکر هردو سوی ده و دار گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
برآمد ده و دار از هر دو سوی ز گردان جنگی پرخاشجوی.
فردوسی.
- ده و دار و گیر ؛ بزن و نگه دار و بگیر. غوغای جنگ. ( یادداشت مؤلف ) : برآمد ز هر سو ده و دار و گیر
درخشیدن تیغ و باران تیر.
فردوسی.
برآمد ز لشکر ده و دار و گیربپوشید روی هوا پر تیر.
فردوسی.
برآمد ده و دار و گیر و گریزز هر سو سرافشان بد آن برگ ریز.
اسدی.
|| جاه و جلال. ( از ناظم الاطباء ). || نخوت. ( ناظم الاطباء ).