ساعتی بر وی نظر کرد از عناد
وانگهان با هر دو دستش ده بداد.
مولوی.
مرکبی را کآخرش تو ده دهی که به شهری مانی و ویران دهی
ده دهش اکنون که چون شهرت نمود
تا نباید رخت در ویران گشود.
ده دهش اکنون که صد بستانت هست
تا نمانی عاجز و ویران پرست...
همچنین قلاب و خونی ولوند
وقت تلخی عیش را ده می دهند.
مولوی.
|| مخالفت کردن و برخلاف گفتن و مکروه داشتن و کراهت داشتن و تنفر داشتن. ( ناظم الاطباء ). کنایه است از واگشتن و ترک کردن و عیب گرفتن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).