دنگالی

لغت نامه دهخدا

دنگالی. [ دَ ] ( حامص مرکب ) صفت دنگال : اتاقهای به آن دنگالی همه خالی افتاده است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دنگال شود.

فرهنگ فارسی

صفت دنگال اتاقهای به آن دنگالی همه خالی افتاده است .

پیشنهاد کاربران

نمونه:
۱. در دکان باز بود و ماشین چاپ با همان دنگالی دائمی تلق و تلوقش به راه بود.
۲. بالای سر مردها و درست عمود بر صفحه ی مدور میز، بادبزن سقفی دنگالی به نواخت خود بال می چرخانید و صدایی خشک و بریده را در هر گشت مکرر می کرد.
کلیدر، محمود دولت آبادی، جلد ۵

بپرس