دنگال

/dangAl/

لغت نامه دهخدا

دنگال. [ دَ ]( ص نسبی ) ( از: دنگ ، آلت برنج کوبی + َال ، پسوند نسبت ) اسب درازگردن بی اندام. ( آنندراج ). || سخت فراخ و بزرگ : اتاقی دنگال ؛ خانه سخت فراخ. اتاقی بغایت فراخ و بزرگ با سقفی بلند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

اسب دراز گردن بی اندام .

فرهنگ معین

(دَ ) (ص . ) وسیع ، جادار.

پیشنهاد کاربران

سمیه: هم خسرو باباش بود، هم اون ملک خراب شده ی دنگال مالش.
تئاتر نوشت، شطحیات اشباح، سعید رضا خوش سانس
دنگال/dăng�l : لَخت، بی قواره.
مانند: بی آنکه دست هایشان به اختیار خود باشد، همدیگر را می زدند. دعوایی دنگال.
کلیدر
محمود دولت آبادی
دنگال dangal ( ص ) ( گفتگو ) بزرگ و وسیع ؛ فراخ : مدرسه، خانه ای بود قدیمی و کهنه پُر از اتاق با حیاط دنگالی ( میر صادقی )
فرهنگ سخن: حسن انوری

بپرس