دنع
لغت نامه دهخدا
دنع. [ دَ ن َ ] ( ع مص ) خواهان طعام و گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آزمند و امیدوار طعام گشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فروتنی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خوار شدن. || ناکس و بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
دنع. [ دَ ن ِ ] ( ع ص ) ناکس بی خیر و بخیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آزمند. ( ناظم الاطباء ). || سفیه. گول. نابخرد. َفسل و کاهل بیخرد. ( یادداشت مؤلف ). بی عقل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || گرسنه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید