دندش

لغت نامه دهخدا

دندش. [ دَ دِ ] ( اِمص ) دندیدن. ( ناظم الاطباء ). اسم مصدر از دندیدن. نجوا. رمز. ( یادداشت مؤلف ). سخن گفتن باشد با کسی چنانکه دیگری درنیابد. و به عربی رمز و ایما نامند. ( از آنندراج ) ( برهان ). سخن وکلام مرموز. و رجوع به دندیدن شود. || نمازی که آهسته خوانده شود. || لندیدن از خشم. || زمزمه کردن از شعف. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دندیدن . اسم مصدر از دندیدن .

فرهنگ عمید

۱. غرغر.
۲. سخن گفتن زیر لب.

پیشنهاد کاربران

دن دُش:به حبوبات و غلات و دانه های خوراکی به زبان ترکی گفته میشود.

بپرس